گلستان سعدی حکایت1
پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
گلستان سعدی حکایت1
نوشته شده در سه شنبه 22 مرداد 1392
بازدید : 1159
نویسنده :

 وقت ضرورت چو نماند گریز

٢
دست بگیرد سر شمشیر تیز
ملک پرسید: این اسیر چه مى گوید؟
یکى از وزیران نیک محضر گفت : اي خداوند همی گوید:
والکاظمین الغیظ و العافین عن الناس
ملک را رحمت آمد و از سر خون او درگذشت.وزیر دیگر که ضد او بود گفت : ابناي جنس مارا نشاید در حضرت
پادشاهان جز راستی سخن گفتن.این ملک را دشنام داد و ناسزا گفت . ملک روي ازین سخن درهم آمد و گفت : آن
دروغ پسندیده تر آمد مرا زین راست که تو گفتی که روي آن در مصلحتی بود و بناي این بر خبثی . چنانکه خردمندان
گفته اند: دروغ مصلحت آمیز به ز راست فتنه انگیز
هر که شاه آن کند که او گوید
حیف باشد که جز نکو گوید
و بر پیشانى ایوان کاخ فریدون شاه ، نبشته بود:
جهان اى برادر نماند به کس
دل اندر جهان آفرین بند و بس
مکن تکیه بر ملک دنیا و پشت
که بسیار کس چون تو پرورد و کشت
چو آهنگ رفتن کند جان پاك
چه بر تخت مردن چه بر روى خاك


:: موضوعات مرتبط: کتاب , آموزنده , ,
:: برچسب‌ها: حکایت , حکایت گستان سعدی ,



مطالب مرتبط با این پست
.



می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: